خوشحال شدن. شاد شدن. ابتهاج: بنظم آرم این نامه را گفت من ازو شادمان شد دل انجمن. فردوسی. شود شادمان دل ز دیدارشان ببینم روانهای بیدارشان. فردوسی. دلم شادمان شد به تیمار اوی بر آنم که هرگز نبینمش روی. فردوسی. هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود. سعدی
خوشحال شدن. شاد شدن. ابتهاج: بنظم آرم این نامه را گفت من ازو شادمان شد دل انجمن. فردوسی. شود شادمان دل ز دیدارشان ببینم روانهای بیدارشان. فردوسی. دلم شادمان شد به تیمار اوی بر آنم که هرگز نبینمش روی. فردوسی. هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود. سعدی
شاد شدن. راضی و خشنود شدن: به خیره میازارش ایچ آرزوی به کس شادمانه مشو جز بدوی. فردوسی. ببین تو همی کودکان را یکی مگر شادمانه شوند اندکی. فردوسی. برآسایداز رنج و سختی سپاه شود شادمانه جهاندار شاه. فردوسی. تا ملکۀ سیده والده و دیگر بندگان شادمانه شوند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 4). حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد. (ایضاً ص 7). چون ما سنت ایشان را در غزوها تازه گردانیم از ما شادمانه شوند وبرکات آن بما و بفرزندان ما پیوسته گردد. (ایضاً ص 213). فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد، و هر دو مهتر بدین نواخت شادمانه شدند و دیگر روز بسیار نشاط رفت و نماز دیگر بپراکندند. (ایضاً ص 341). معرکه گاه دید با چندان کشتگاه و اسیران و غنیمتهای بی اندازه شادمانه شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). از دولت و سعادت او شادمانه شد هر دل که از نحوست ایام غم کشید. امیرمعزی. زمهر تو محزون شود شادمانه شود شادمانه ز کین تو محزون. سوزنی. صید کردی و شادمانه شدی چون شدی شاد سوی خانه شدی. نظامی
شاد شدن. راضی و خشنود شدن: به خیره میازارش ایچ آرزوی به کس شادمانه مشو جز بدوی. فردوسی. ببین تو همی کودکان را یکی مگر شادمانه شوند اندکی. فردوسی. برآسایداز رنج و سختی سپاه شود شادمانه جهاندار شاه. فردوسی. تا ملکۀ سیده والده و دیگر بندگان شادمانه شوند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 4). حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد. (ایضاً ص 7). چون ما سنت ایشان را در غزوها تازه گردانیم از ما شادمانه شوند وبرکات آن بما و بفرزندان ما پیوسته گردد. (ایضاً ص 213). فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد، و هر دو مهتر بدین نواخت شادمانه شدند و دیگر روز بسیار نشاط رفت و نماز دیگر بپراکندند. (ایضاً ص 341). معرکه گاه دید با چندان کشتگاه و اسیران و غنیمتهای بی اندازه شادمانه شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 46). از دولت و سعادت او شادمانه شد هر دل که از نحوست ایام غم کشید. امیرمعزی. زمهر تو محزون شود شادمانه شود شادمانه ز کین تو محزون. سوزنی. صید کردی و شادمانه شدی چون شدی شاد سوی خانه شدی. نظامی
فره. (ترجمان القرآن) (دهار). خوشحال و کامروا شدن. فیریدن. مرح: چو آمد بدو داد پیغام سام ازو زال بشنید و شد شادکام. فردوسی. مگر با درود و سلام و پیام دو کشور شود زین سخن شادکام. فردوسی. همی مرترا بند و تنبل فروخت بچاره دو چشم خرد را بدوخت نخستین که داماد کردت بنام بخیره شدی زین سخن شاد کام. فردوسی. و خواچۀ بزرگ از این چه خداوند فرموده و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه شد و شادکام و بنده را بشراب بازگرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 165)
فَرَه. (ترجمان القرآن) (دهار). خوشحال و کامروا شدن. فیریدن. مَرَح: چو آمد بدو داد پیغام سام ازو زال بشنید و شد شادکام. فردوسی. مگر با درود و سلام و پیام دو کشور شود زین سخن شادکام. فردوسی. همی مرترا بند و تنبل فروخت بچاره دو چشم خرد را بدوخت نخستین که داماد کردت بنام بخیره شدی زین سخن شاد کام. فردوسی. و خواچۀ بزرگ از این چه خداوند فرموده و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت تازه شد و شادکام و بنده را بشراب بازگرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 165)